من امشب چون مترسک ها

کنار کاج پیر کوچه ی میعاد

ز رفتن، باز می مانم

و آنگه، آن ترنم های گرم آشنایی را

که بس شب های مهتابی

کنار کاج پیر کوچه ی میعاد

برایم باز می خواندی

به گوش کاج فرتوت خزان دیده

من امشب باز می خوانم

و تو، آنگه ز پیچ کوچه ی خاموش می آیی

ولی، افسوس و صد افسوس

در آن سوی کاج کوچه ی میعاد

ز رفتن، باز می مانی

و آن زیبا ترنم های گرم آشنایی را

به گوش دیگری، آرام می خوانی

و من، این سوی کاج پیر فرتوت خزان دیده

به تندی اشک می ریزم ...

(( محمد رضا عبدالملکیان ))

شيشه دل را شكستن احتياجش سنگ نيست اين دل با نگاهي سرد

پرپر مي شود 


"باغـچه مهر با آب اشـک آبیاری می شود"

قلبم را پـس می گیرم و کوچ می کنم ...

می خواهم به جایی بروم

که نگاهی روی سایه ام سنگینی نکند!

و یادی ذره ای دلـخوشم نـسـازد.

به تکه ای از آسـمـان بـرای سـقـف تنهایی ام راضی ام.

ولی ... می دانـــم تا ابد یک مسافر خواهم ماند 

چه زيباست به ياد تو با چشمهاي خسته گريستن چه زيباست هميشه در تنهايي تو را حس کردن چه زيباست

در خيال با تو زندگي کردن عزيزم نام تو بر قلبم خالکوبي شده تا فراموشت نکنم . نازنين من همچون نفس

کشيدن تو را بخاطر مي سپارم. يک روزه ديکه هم بدون تو گذشت...